زینگونهام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صحبت جانانهام ببخش، یارا
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گمگشتهی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست
آسیمهسر رسیدی از غربت بیابان
دلخسته دیدمت از آوار خیس باران
وامانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی
من خود شکسته از خود در فصل ناامیدی
در برکهی دو چشمت نه گریه و نه خنده
گم کرده راه شب را، سرگشته چون پرنده
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم
پیدا نمیشدی تو، شاید که مرده بودم
(تکرار دلنشین بخش بالا)
من با تو خو گرفتم از خندهات شکفتم
چشم تو شاعرم بود تا این ترانه گفتم
در خلوت سرایم یکباره پر کشیدی
آنگاه ای پرنده، بار دگر پریدی
(این بخش نیز چند بار تکرار میشود…)