من ره گذاره من ره گذاره خسته ی دشته جنون
من مرغک بشگسته پر در خاک خونم
افسانه ساز افسانه ساز شهره تنهایی منم من
افتاده در گردابه رسوایی منم من
گفتم گفتم ولی باور نکردی
گفتم ولی باور نکردی
دگر زه من جز نقشه دیواری نمانده
گل نیستم از من بجز خواری نمانده
گفتم رها کن گفتم رها کن
این دله دیوانه ام را
گفتم رها کن این دله دیوانه ام را
یشکن به سنگ نیستی پیمانه ام را
گفتم ولی باور نکردی گفتم ولی باور نکردی