عمر آن بود که در صحبته دل دار گذشت
حیف و صد حیف که آن دولته بیدار گذشت
آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد
لیک افسوس که زود از سره دیوار گذشت
خیره شد چشمه دل از جلوه ی مستانه ی او
تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت
تو نگاهه تو تو نگاه من
رنگ باوری نمونده نمونده
دسته زندگی گرد حسرتی
روی چهرمون نشونده نشونده
عجب عمرا تموم شد که دور از هم حروم شد
چه خاطراته شیرینی که موندو ناتموم شد
چه خاطراته شیرینی که موند و ناتموم شد
حالا روزگار پاییزو بهار می گذره خبر نداریم
جز سپیدی مویه تیرمون انگار که سحر نداریم
خط به خط فلک روی گونه ها نقش رنگه غم کشیده
زندگی چنان اشک حسرتی از دو چشمه ما چکیده
من شکسته تو شکسته از گذشته عمرا خسته
جای پای روزگاره رویه گونه ها نشسته
تو نگاهه تو نگاه من رنگ باوری نمونده نمونده
دسته زندگی گرد حسرتی روی چهرمون نشونده نشونده
عجب عمرا تموم شد که دور از هم حروم شد
چه خاطراته شیرینی که موندو ناتموم شد
چه خاطراته شیرینی که موندو ناتموم شد
عجب عمرا تموم شد که دور از هم حروم شد
عجب عمرا تموم شد که دور از هم حروم شد